داروسازی دکتر عبیدی / چهل و چهارمین مقصد، روستای «چشمه نادی»
روایت خانههای امید با روستاهای «طویدره» و «صلحدارکلا» در مازندران، «اونق یلقی»، «محمد آباد» و «آق قلعه» در گلستان، «کوه زر»، «ایج» و «چشمه نادی» در سمنان ادامه پیدا کرد.
خانه امید سی و هفتم در روستای «طویدره» از توابع کلاردشت در استان مازندران بود. هر چند فاصله این روستا تا شهر زیاد نبود، اما مسیر باران خورده و مرتفع آن راه را طولانی میکرد. خانه بهداشت، در بافت روستا و میان خانههای مسکونی، با حیاطی کوچک اما سرسبز قرار گرفته بود. بوی زمستان و سرمای آن کمی زودتر از موعد به مشام میرسید و خورشید تمایلی برای آب کردنِ برفهای پاییزی از روی تپهها نداشت. امیدِ طویدره را «معین» برایمان رقم زد. پسری با صورت گرد و چشمهای خندان که میگفت پدربزرگش سالها بهورز روستا بوده است و او باید مثل آقاجانش برای دیگران زندگی کند: « بعد از دکتر شدن، میخوام دهیار بشم و یه جاده خوب برای روستامون بکشم…».
برای تبدیل خانه بهداشت سی و هشتم به خانه امید، به روستای «صلحدار کلا» در نزدیکی بابلِ مازندران رسیدیم. به محض ورود عطر خوش نارنج که فضا را پر کرده بود، از ما استقبال کرد. «زینب» و «معصومه» کنار خانهشان روی یک سفره پارچهای نشسته بودند و نارنجها را پوست میگرفتند. «ببین اینجا که میای، هر چیزی که بخوای یه ربطی به نارنج داره… زندگی ما با نارنج به هم گره خورده… آب نارنج درست میکنیم، مربای بهار نارنج درست میکنیم… حتی از پوستش کود درست میکنیم برای پای خود درختها…» اینها را معصومه میگوید که حالا به قول خودش یک مادر تنهاست: «بچه هام ازدواج کردن و سر زندگیشون هستن… اینکه سلامت هستن، یعنی من خوشبختم دیگه!…».
روز بعد برای دیدن خانه امید سی و نهم به روستای «اونق یلقی سفلی» از توابع آق قلا در استان گلستان رسیدیم. در همان ابتدای ورود، لباسهای گلدار زنان و دخترانی که کنار خانه بهداشت ایستاده بودند، خبر میداد که به روستایی ترکمننشین با رنگهایی جاودانه رسیدهایم. امید انق یلقی «آلما گل» سیزده ساله بود که میخواست همه دنیا را پر از گل ببیند: «معنی اسم من میشه شکوفه سیب… شاید برای همینه که من عاشق گلهام… (میخندد و صورتش زیباتر میشود)… پدرم گفته اگر مهندسی کشاورزی بخونم، کمک میکنه که یه گلخونه بزنم و توش همه گلها رو پرورش بدم…».
روستای «محمد آباد پایین» مقصد چهلم بود. مسیر آق قلا به سمت روستا پر شده بود از کوههایی با ارتفاع کم و زیبایی بسیار، دشتهایی سبز و وسیع. هوای تمیز و صاف هم خبر از رسیدن به سرزمینی میداد که کشاورزی در آن رونق زیادی دارد. روستایی با جمعیت کودک و نوجوان زیاد که به قول «ماهرخ»، یکی از مادران جوان روستا: « ما انقدر بچه اینجا داریم که وقت نمیکنیم به چیزی جز بچهها فکر کنیم…». امید در محمد آباد را «محیا»ی چهارساله برایمان رقم زد که مرتب نزدیک میآمد و به بزرگترها خوشآمد میگفت. بعد لباس بلوچی صورتی رنگش را نشان میداد: «اینا رو مادرم گلدوزی کرده… میخوای بگم برای تو هم درست کنه؟!»؛ و آن وقت، چشمهای مادرِ محیا، غرق لذت و شوق میشد.
روستای «آق قلعه قازانقایه» آخرین مقصد ما در استان گلستان برای رسیدن به خانه امید چهل و یکم بود. از مراوه تپه که به سمت روستا حرکت میکردی، کوههای اطراف مرز میان ایران و ترکمنستان بود. در ورودی روستا «آی سانا» و پنج نفر از دوستانش با لباسهای بی نظیر ترکمنی و صورتهایی که از طراوت نوجوانی حرف میزد، به استقبال آمدند. آی سانا جوانترین نوازنده دوتار ترکمنی روستا بود: «دایی جانم معلم منه… سازم رو خیلی دوست دارم… میخوام بهترین نوازنده دوتار بشم….». کمی بعدتر، آی سانا که میخواهد تو را برای شنیدن یک قطعه موسیقی مهمان کند، چشمهایش را پایین میاندازد و با ظرافتی مخصوص سن خودش میگوید: «میخوام وقتی ساز میزنم، دوستامم پیشم باشن، اونا برای من قوت قلب هستن…».
«کوه زر» اولین روستای مقصد در استان سمنان و خانه امید چهل و دوم بود. مسیر روستا در دو سمت جاده دشتهایی پوشیده از بوتههای گز و ارمک بود و هر از گاهی چند نفر شتر در میان مسیر دیده میشد. کوه زر روستایی است از توابع دامغان که اهالیاش میگفتند نزدیکی به معدن طلا این اسم را برای روستایشان گذاشته است؛ هرچند «آقا صادق» معتقد بود: «مردم این روستا مثل طلا هستند… معلومه که اسم روستامون باید این باشه…». «زهرا»ی دبستانی امید روستا بود: «از آدمهای خیّر خیلی خوشم میاد… دلم میخواد به یه جایی برسم که بتونم من هم خیر باشم و به همه کمک کنم…».
«ایج» مقصد چهل و سوم بود. روستایی نسبتا مرتفع از توابع سرخه، در سمنان که جمعیت مسن بیشتری به نسبت جوانان داشت. «توی این منطقه هیچ جا رو پیدا نمیکنی که آب و هوای ایج رو داشته باشه… خداروشکر با اینکه توی کل استان ما کشاورزی یه کم سخته ولی ما خیلی خاک مناسبی داریم…». اینها را «نبات» میگوید که برای دنیا آمدن اولین نوهاش لحظه شماری میکند. امید روستا اما «سمیه» ده ساله است که میخواهد با برادرانش یک تیم سرود کوچک تشکیل دهد: «چند تا شعر رو بلدیم بخونیم… می خوایم برای شب یلدا اجرا کنیم…».
چهل و چهارمین مقصد، روستای «چشمه نادی» از توابع گرمسارِ سمنان بود. «فاطمه» با چشمهای سبز و تیله مانند، به دیوار خانه امید تکیه داده بود و گره روسریاش را مرتب میکرد: «عموم چند تا کتاب برام خرید و آورد… من هم با کمک اونها شروع کردم به خطاطی… به نظرم نستعلیق زیباترین خطی باشه که تا حالا دیدم… میخوام شاهنامه رو نستعلیق بنویسم…».
ارتباط علمی داروسازی دکتر عبیدی با کادر درمانی بهداشتی کشور گزینهای است که در نهایت منجر به ارائه راهکارهای درمانی بهتر و ارتقاء سطح سلامت جامعه میشود. بخش علمی وبسایت ویژه پزشکان، داروسازان، پرستاران و سایر اعضای محترم کادر درمانی بهداشتی در حال آمادهسازی است. به زودی در این بخش با مطالب علمی گردآوری شده از منابع علمی معتبر جهان در خدمت شما فرهیختگان گرامی خواهیم بود.