داروسازی دکتر عبیدی / خانه امید / قصه 63
گره روسریاش را کمی سفت میکند و در جواب به این سوال که چند ساله هستی؟ با خنده میگوید: «امروز چهارده سال من تموم شد.». بچههایی که اطرافش هستند، کمی به هم نگاه میکنند و یک دفعه دست میزنند و تولد «فائزه» را تبریک میگویند. کمی خجالتی است و بسیار شمرده و رسا حرف میزند: «من باید حتما حتما برم دانشگاه… بابام اوایل راضی نبود که ازش دور بشم ولی انقدر حرف زدیم که تازگیها رضایت داده…». برادرش حالا سرباز است و فائزه فکر میکند همین دوری او از خانواده کمک کرده که پدرش برای چند سال آینده آماده باشد. او میگوید: «ما هیچ وقت معلم ثابت نداشتیم… همه معلمهای دبستان، نیومده میرفتن… من از همون وقتها تصمیم گرفتم معلم شم…». بعد میخندد و حرفش را ادامه میدهد: «اگه من معلم باشم، همیشه کنار بچههای روستامون میمونم…».
روستای «لطفالله» از توابع هامون است. جایی با قدمتی نامعلوم که «شهر سوخته» تنها یکی از نمایشگران تاریخی آن است. تعدادی از اهالی این روستا ساربان هستند و شترهای خودشان یا کس دیگری را نگهداری میکنند. پای صحبت هر کدامشان هم که بنشینی از خواص شیر شتر با تو حرف میزند. «عطا الله» هفتاد و پنج ساله در حالی که دستمال نخی را روی سرش با شیوه خاص سیستانیها گره میزند، میگوید: «مهمترین اتفاقی که توی روستای ما هنوز هم وجود داره، پایبندی به آداب قدیمی خودمونه… پوششمون رو ببین… حفظش کردیم…». بعد یادی از قدیم میکند و با لبخندی شیرین که ردیف دندانهایش را نشان میدهد، میگوید: «من شصت سال قبل که ازدواج کردم همون مراسمی رو برگزار کردیم که هفته پیش برای عروسی نوه خودم انجام دادیم… آدم هیچ وقت نباید از اصل خودش فاصله بگیره…».
ارتباط علمی داروسازی دکتر عبیدی با کادر درمانی بهداشتی کشور گزینهای است که در نهایت منجر به ارائه راهکارهای درمانی بهتر و ارتقاء سطح سلامت جامعه میشود. بخش علمی وبسایت ویژه پزشکان، داروسازان، پرستاران و سایر اعضای محترم کادر درمانی بهداشتی در حال آمادهسازی است. به زودی در این بخش با مطالب علمی گردآوری شده از منابع علمی معتبر جهان در خدمت شما فرهیختگان گرامی خواهیم بود.