داروسازی دکتر عبیدی / خانه امید / قصه 17
«منارجان» در میان کوههای زاگرسی و درست بین دو دره بزرگ قرار دارد؛ از لردگان که به سمت روستا حرکت میکنی از پشت یک کوه نسبتا مرتفع، صورتِ روستا در دامنهای گودی شکل پیدا میشود؛ « اینجا بارندگی توی بهار، پاییز و زمستون زیاده. یعنی فقط ما تابستون رو بدون بارندگی میبینیم…». اینها را «محمد» میگوید که به قول خودش تمام سالهای زندگیاش در همین روستا گذشته و فقط وقتی مجبور شده، به شهر رفته است.
محمد چهارده نوه دارد. به قول خودش که با خنده میگوید: «به نیت چهارده معصوم» و برای هر کدامشان اسم انتخاب کرده است: «پدر و مادرهاشون روی بچهها اسمهای دیگه گذاشتن. من اما با اسمی که خودم دوست دارم صداشون میکنم… مثلا به این دختر میگم رودابه… اخه من عاشق شاهنامهام…». بعد دستی به سر رودابهاش میکشد و به گویش بختیاری از او میخواهد که دو بیت از داستان سیاوش شاهنامه را برایت بخواند. از دستهای محمد پیداست که شغلش کشاورزی است: «هنوز هم کار میکنم اما نه مثل قدیم. دیگه اون توانایی سابق توی من نیست، ولی کار جوهر انسانه… اگه کار نکنم سرِ زمین مریض میشم…».
کمی نزدیکتر به خانه بهداشت، «محسن» و «هادی» نوههای دیگر محمد ایستادهاند. از آنها اسم دومشان را میپرسی: «بیژن و سیاوش». با سیاوش همقدم میشوی تا به درخت بلوط بزرگی برسی که بچهها کنار آن بازی میکنند. بعد شروع میکند درباره «بابا محمد» حرف زدن: «همیشه وقتی که میخوایم غذا بخوریم، صبر میکنه تا همه ما سیر بشیم و بعد شروع میکنه به غذا خوردن… اون میخواد که ماها خوشحال باشیم… منم دوست دارم مثل بابا محمد باشم…». از او درباره امید میپرسی:« امید یعنی تونستن… همون چیزی که بابا محمد داره…».
ارتباط علمی داروسازی دکتر عبیدی با کادر درمانی بهداشتی کشور گزینهای است که در نهایت منجر به ارائه راهکارهای درمانی بهتر و ارتقاء سطح سلامت جامعه میشود. بخش علمی وبسایت ویژه پزشکان، داروسازان، پرستاران و سایر اعضای محترم کادر درمانی بهداشتی در حال آمادهسازی است. به زودی در این بخش با مطالب علمی گردآوری شده از منابع علمی معتبر جهان در خدمت شما فرهیختگان گرامی خواهیم بود.