روایت خانه‌های امید با روستاهای «گلوزه» و «قاضی خان» در ایلام، «قیطول بهرام وندی»، «لاران علیا»، «قالیچه» و «میرزاولی» در کرمانشاه، «کانی گلزار» و «تکیه» در کردستان ادامه پیدا کرد.

خانه امید بیست و سوم در روستای گلوزه بود. روستایی از توابع دهلران در جنوب استان ایلام که مسیری بسیار زیبا و زاگرسی داشت. هرچند حالا بیشتر مردم این روستا یکجانشین هستند، اما ویژگی‌های زندگی عشایری هنوز در میان آنها رایج است. دامداری شغل اصلی مردم روستای گلوزه است. به خانه بهداشت که می‌رسیم، درست کمی پایین‌تر از خانه، زن و مردی را می‌بینی که روی بام خانه ایستاده‌اند و با دست‌هایی گلی، سقف خانه را ترمیم می‌کنند. «ماهیه» می‌گوید: «بچه‌هام همه سر زندگی خودشون هستند؛ من هم عاشق نوه‌هام هستم. اصلا به شوق دیدن اون‌ها زندگی من می‌گذره… واسه همین داریم با شوهرم خونه رو برای اومدنشون تعمیرات می‌کنیم…».

برای تبدیل خانه بهداشت بیست و چهارم به خانه امید، پاهایمان به روستای «قاضی خان» رسید. روستای از توابع شهرستان سیروان در ایلام که ساکنانش معتقد بودند بهترین انار منطقه را در همین روستا می‌توان پیدا کرد. هرجا را که نگاه می‌کردی یک شاخه پر شده از انار سرش را خم کرده بود سمت زمین و با هر کسی که حرف می‌زدی یک میوه انار به سمتت تعارف می‌کرد. امید قاضی خان را «شاهین» بیست و چهارساله برایمان رقم زد که به قول خودش انار را از همه بیشتر می‌شناخت: «همیشه فکر می‌کنم چه طوری می‌شه یه میوه همه چیزش قابل استفاده باشه؟! آب انار، پوستش، برگ درختش، همه قابل استفاده‌ست… می‌خوام بزرگ‌ترین صادرکننده انار تو ایران بشم…».

روز بعد برای دیدن خانه بیست و پنجم به روستای «قیطول بهرام‌وندی» از توابع گیلانِ غرب در کرمانشاه رسیدیم. روستایی نسبتا گرم با مردمانی که نگاه‌های درخشانشان زیبایی روستا را دوچندان می‌کرد. امید در قیطول «پروانه» دختر بهورز روستا بود. نوجوانی با چشم‌های سبز و قلبی پر از امید برای روستایش: «پدرم پزشک نبوده، ولی هر کاری برای سلامت مردم تونسته انجام داده… من هم می‌خوام راه بابا رو ادامه بدم… تلاش می‌کنم که پزشکی قبول بشم…». پروانه این‌ها را که می‌گوید سرش را کمی به سمت آسمان بلند می‌کند و به نقطه دوری خیره می‌شود: «فکر کنم همه کاری رو با تلاش بشه انجام داد…».

روستای مرزی «قالیچه» مقصد بیست و ششم بود. روستایی از توابع ثلاث باباجانی که در میانه پاییز، آب و هوای نسبتا گرمی هم داشت. مسیر قالیچه پر شده بود از درخت‌های بلوطی که در دو سمت جاده خودنمایی می‌کردند. «کریم» یکی از پدربزرگ‌های اهل قالیچه، برایمان گفت: «یه افسانه قدیمی هست که می‌گن حضرت سلیمان با قالیچه خودش اینجا اومده و روی اون تپه نشسته… ولی پدر من می‌گفت چون بهار اینجا با گُل فرش می‌شه اسمش رو گذاشتن قالیچه». امید قالیچه «کارین» هشت ساله بود که می‌خواست یک مزرعه پر از آویشن کوهی پرورش بدهد تا «علی سلطان»-عموی بزرگش- هر بار برای چیدن آویشن‌ها مسیر سخت کوهنوردی را طی نکند.

خانه امید بیست و هفتم در روستای «لاران علیا» از توابع پاوه در کرمانشاه بود. میان باران نسبتا شدید پاییزی از پاوه به سمت روستا حرکت کردیم و هرچند باران تمام روستا را غرق آب کرده بود، مهمان نوازی مردم از ما استقبال کرد. هر جای روستا را که نگاه می‌کردی یکی از درختان گردو، توت، آلوچه یا سیب چشمت را نوازش می‌داد. «اینجا مثل بهشته… کسی هست که نخواد تو بهشت زندگی کنه؟! دوست دارم یه هتل سنتی اینجا راه بندازم که همه بتونن بیان…». این‌ها را «ژیوار» بیست و یک ساله می‌گوید که سال بعد درسش را در رشته هتل‌داری تمام می‌کند.

در میان سرمای کوهستانی به «میرزا ولی» از توابع کنگاور رسیدیم تا روایت خانه امید بیست و هشتم را ورق بزنیم. برای رسیدن به روستا باید مسیر پیچ در پیچ جاده را طی می‌کردی. خانه امید روی یک تپه در ورودی روستا ایستاده بود. در رو به روی خانه تپه بلندتری هم قرار داشت که اهالی برایمان گفتند: «اون سمت تر یه تپه باستانی هست برای دوره اشکانیان… قدمت روستای ما خیلی زیاده…». امید میرزا ولی «اصلان» بود که به قول خودش تصمیمش را گرفته بود: «باید باستان شناسی بخونم تا بیام اینجا و همه آثار باستانی مهم رو محافظت کنم…».

«کانی گلزار» مقصد بیست و نهم بود. هرچند تیغ تیز آفتاب پاییزی خودش را روی تمام مسیر و خود روستا انداخته بود، اما سوز و سرما پوست دست را خراش می‌داد. محلی‌ها می‌گفتند این روستا بهترین خاک منطقه برای پرورش گل و گیاه و به خصوص کاکتوس را دارد. امید این روستا «روژان» نه ساله بود که با همه هم کلاسی هایش یک گروه نمایش تشکیل داده بود: «بزرگ که بشم از اون قصه‌ها می‌نویسم که باهاش فیلم می‌سازن… چیه اسمش؟!… آها… فیلم‌نامه…».

سی امین مقصد روستای «تکیه» بر بلندی کوه های اطراف بیجار بود. از قسمت قدیمی و کهنه روستا چیزی جز خرابه باقی نمانده بود اما در بخش نسبتا تازه ساز آن جمعیت دامدار و کشاورز ساکن بودند. «رقیه باجی» یکی از خانم‌های مسن روستا می‌گفت: «خیلی چیزها اینجا نو شده و دیگه مثل قدیم نیست… اما درست کردن نان تازه توی خونه، برای ما یه سنت مهمه که هیچ وقت ترکش نکردیم…».