قصه خانه امید از آذربایجان شروع شد. خط مرزی باریکی که گوش‌های گربه نقشه ایران را در آن طی کردیم. ایری‌بوجاق در آذربایجان شرقی و مادلو، شیره‌نی و گرده‌سور در آذربایجان غربی، هرکدام دنیای امیدوارانه خودشان را داشتند.

خانه امید یک در ایری‌بوجاق، روز اول بود. روستایی از توابع شهرستان خداآفرین که ساکنان عشایرش خانه‌های قشلاقی‌شان را در آن بنا کرده بودند. میان آنها که قدم می‌زدی، رنگ امیدشان جنس خنده‌های آفتاب‌دیده بود.

دم ظهر که شد، «عرفان» ایری‌بوجاق سرش را بالا گرفته بود و از خانه بهداشت تازه، برای آنها که دیرتر رسیده بودند، حرف می‌زد. «صفا» موهای شانه کرده‌اش را پشت گوش زده بود و با وقاری بی‌وصف چشم‌هایش را دوخته بود به ساختمان خانه امید.

روز دوم سفر را دل‌خوشی‌های مادلو برایمان رنگ‌آمیزی کرد. روستایی کوهستانی از توابع چالدران که مردمش دامدار و کشاورز بودند. «آقا سبحان» می‌گفت در گذشته زنبورداری هم یکی از مشاغل مادلویی‌ها بوده اما حالا تعداد زنبورداران کمتر شده است.

امید مادلو، «نسرین»، مامای روستا بود که همه کودکان روستا را با جزئیات به دنیا ‌آمدنشان به یاد داشت. دست‌های آفتاب‌سوخته «یونس» دل‌خوشی دیگر روستا بود که می‌گفت: «دوست دارم همه جای روستا رو درخت بکارم…».

در سومین روز اما به شیره‌نی رسیدیم. روستایی با مسیری سخت و ناهموار در بالای کوه. نرسیده به روستا صدای بازی بچه‌ها و شادمانی‌شان، خبر از رسیدن به سرزمینی می‌داد که جمعیت کودک و نوجوان و جوان زیادی داشت. در شیره‌نی، «نسرین» دیگری جملاتش را مثل نورهای پرتاب شونده به سمتمان فرستاد: «امید یعنی همین زندگی که می‌بینی… گوسفندامون، سبزی‌هایی که کاشتم… ذوقی که برای گلدوزی دارم… همه اینا زندگی منه».

امید در شیره‌نی را «نادیا» و «ترلا» معنی می‌کردند که دست‌هایشان را به هم داده بودند و یک شعر کردی کودکانه زمزمه می‌کردند.
و چهارمین روز از سفر اول، پاهایمان به گرده‌سور رسید. آنجا که معنی نامش کوه سرخ بود و همین نام، خبر از رسیدن به سرزمینی می‌داد که قلب‌های سرخ مردمش، منظم می‌تپید؛ هرچند کمی قبل‌تر مسیر رسیدن به روستا که با درخت‌های انار وحشی در کنار راه معنی می‌شد، هم خبر از دل آدم‌هایش داشت.

«سمیع» گرده‌سور نه فقط امید روستا که امید همه هم‌سال‌هایش بود. پسری دوازده ساله با رویای نقاش شدن و دستی که چیدمان رنگ‌ها در کنار هم را می‌شناخت. سمیع آن‌قدر حقیقی و ساده و بی‌آلایش بود که می‌شد گفت پررنگ‌ترین نقش امید در سفر اول را در ذهن‌هایمان رقم زد…

و این چهار قصه از ۷۵ قصه خانه‌های امید است.

 

همزمان با ۷۵ سالگی داروسازی دکتر عبیدی ۷۵ خانه بهداشت در نقاط کم برخوردار سراسر کشور به خانه امید بدل شد؛ ما تلاش نمودیم تا فرآیندهای طرح خانه امید را به تصویر بکشیم و با انتشار آن، جلوه‌هایی از امید را به هموطنان هدیه کنیم. شما می‌توانید از طریق سایت abidi75.ir فعالیت‌های ما را در این طرح دنبال کنید.