روایت خانه‌های امید با روستاهای «شوریجه علیا»، «قومی» و «کافچ» در خراسان رضوی، «چاهنو»، «دستگردان»، «سینیدر»، «خونیک چهار تنگ» و «آرویز» در خراسان جنوبی و «آخوند غلامی»، «لطف الله»، «جوژ» و «پودچاه» در سیستان و بلوچستان ادامه پیدا کرد.

برای تبدیل خانه بهداشت پنجاه و چهارم به خانه امید، به روستای زیبای «شوریجه علیا» از توابع سرخس در خراسان رضوی رسیدیم. روستایی ساکت و پر از آرامش که تنها صدای زوزه باد در آن به گوش می‌رسد. امید در شوریجه «محدثه» بود که می‌گفت عاشق تکه‌تکه روستاست: «طبیعت اینجا خیلی جالبه… سمت راست بری، می‌رسی به کویر، سمت چپ بری می‌رسی به درخت… اینجا بهترین جای دنیاست…».

پنجاه و پنجمین مقصد، روستای «قومی» از توابع تایباد بود. روستایی مرزی با مردمی دلنشین و مهمان نواز که لبخندهای درشتشان از پشت ماسک هم به چشم می‌آمد. امید قومی را «حیران» برایمان رقم زد که می‌گفت: «اینجا بادهای عجیبی داره… می‌خوام وقتی که بزرگ شدم اینجا نیروگاه بادی راه بندازم و با همه همکلاسی‌هام توش کار کنیم…».

روز بعد برای دیدن خانه امید پنجاه و ششم به روستای «کافچ» از توابع باخرز در خراسان رضوی رسیدیم. «آقا عمادالدین» از عمر زیاد روستا حرف می‌زد و برای اثبات حرفش به درخت‌های کهنسال رو به رو اشاره می‌کرد: «در ضمن زردآلوی اینجا حرف نداره، مطمئنم مثلش رو نخوردی…». امید در کافچ «سلاله» بود که با دانه‌های اسپند و نخ‌های رنگی گردنبندهای دخترانه درست می‌کرد.

روستای «چاهنو» از توابع فردوس، مقصد بعدی ما در استان خراسان جنوبی برای رسیدن به خانه امید پنجاه و هفت بود. کنار حیاط خانه بهداشت، بوی چای هیزمی که «عباس» و همسرش «عالیه» درست کرده بودند، سر حالت می‌کرد. امید روستا هم «عالیه» بود: «آویشن و پونه می‌کارم توی حیاط خونه خودمون… درمان هزاردرد…».

روستای «دستگردان» مقصد پنجاه و هشت بود. روستایی از توابع طبس در خراسان جنوبی با مردمی شاد و سرخوش. «معصومه» می‌گوید: «توی جاهای کویری آدم رنگ نمی‌بینه زیاد… واسه همینه که ما کویری‌ها بهترین رنگ‌ها رو آوردیم توی فرش بافی…». امید روستا معصومه بود: «هر گره از یه فرش بزرگ، یه لحظه از کل زندگیه… خودتی که رنگش رو انتخاب می‌کنی…».

«سینیدر» از توابع قاین مقصد پنجاه و نه برای تبدیل خانه بهداشت به خانه امید بود. روستایی که خود محلی‌ها آن را بهترین دشت زعفران می‌دانستند. «آقا رضا» همین طور که پایش را روی خاک می‌کوبید، می‌گفت: «زمین اینجا یه طوریه که با زعفرون خو گرفته… اگه بکاری و بهش رسیدگی هم نکنی، این زمین به تو محصول می‌ده…»؛ و امید سینیدر خاک سخاوتمند پر از زعفرانش بود.

«خونیک چهار تنگ» از توابع درمیان در خراسان جنوبی، خانه امید شصت بود. روستایی نسبتا کم جمعیت که در میان روستاهای اطرافش دامداری مشهورتری داشت. امید در خونیک را «سالم» پانزده ساله برای ما نقاشی کرد: «انقدر فوتبال خوب بازی می‌کنم که به گرد پای من نمی‌رسید… من مطمئنم یه روزی توی تیم ملی بازی می‌کنم…».

خانه امید شصت و یک در روستای «آرویز» از توابع نهبندان در خراسان جنوبی بود. روز مادر هم از راه رسیده بود و «ابراهیم» از میان باغچه کوچکش نرگس چیده بود و بین خانم‌ها پخش می‌کرد: « این نرگس‌ها از لحظه‌ای که سر از خاک بیرون میارن، منتظرن برسن به دست کسی و خوشحالش کنند…»؛ و امید حالا عطر نرگسی بود که در تمام روستا پیچیده بود و روی لب همه لبخند کاشته بود.

از خراسان به سمت سیستان حرکت کردیم؛ روستای «آخوند غلامی» در هامونِ سیستان و بلوچستان، مقصد شصت دوم ما بود. «ساحل» سیزده ساله با چشم‌هایی براق روستا را به بهترین شکل توصیف کرد: «هرجور زیبایی که بخوای اینجا پیدا می‌کنی… از درخت تا شتر، از جاجیم تا سوزن دوزی… اینجا همه چی داره…». امید روستا هم ساحل بود: «من می‌خوام دکتر بشم… دکتر شدن من می‌تونه هم به نفع خودم باشه، هم به نفع همه مردم روستامون…».

شصت و سومین مقصد، روستای «لطف الله» از توابع هامون بود. جایی با قدمتی نامعلوم که «شهر سوخته» تنها یکی از نمایشگران قدمت آن است. در میان مسیر به گله شترها و ساربان پر از انرژی‌شان می‌رسیم. مسیر راه روستا را با دست و لبخندی در صورت نشانمان می‌دهد. لطف الله روستایی است که «فائزه» امیدوارانه در آن زندگی می‌کند. دختری که همین امروز 14ساله شده و قصد دارد معلم روستا باشد: «اینجا هیچ وقت معلم ثابت نداشتیم.. همه نیومده می‌رن، ولی اگه من معلم باشم، همیشه کنار بچه‌ها می‌مونم…».

روز بعد برای دیدن خانه امید شصت و چهار به روستای «جوژ» از توابع گراغه رسیدیم؛ لباس‌های بی‌نظیر رنگی دخترها از رسیدن به سرزمین سوزن‌دوزی‌ها خبر می‌داد. امید جوژ «جمیله» بود که خنده ازصورتش پایین نمی‌آمد و می‌گفت: «وقتی سه تا بچه داری، دلیلی نداری که نخندی… اگه دست من بود، اگه می‌تونستم، هزارتا بچه میاوردم… انقدر که نعمته…». امید جوژ «سنا» دختر هفت ساله جمیله بود که با گِل روی دیوارهای حیاط خانه نقاشی پرواز کشیده بود.

روستای «پود چاه» مقصد آخر این سفر و خانه امید شصت و پنجم بود. روستایی از توابع زاهدان که مسیر رسیدن به آن مملو از حس و حال کویر بود. امید در «پود چاه» مازیار بود که می‌گفت بهترین تیر کمان‌ها را می‌سازد و می‌خواست در اولین فرصت، بعد از درس خواندن، آهنگری یاد بگیرد: «آهنگری به من قدرت زندگی می‌ده… من برای این کار ساخته شدم…».

 

همزمان با ۷۵ سالگی داروسازی دکتر عبیدی 75 خانه بهداشت در نقاط کم برخوردار سراسر کشور به خانه امید بدل شد؛ ما تلاش نمودیم تا فرآیندهای طرح خانه امید را به تصویر بکشیم و با انتشار آن، جلوه‌هایی از امید را به هموطنان هدیه کنیم. شما می‌توانید از طریق سایت abidi75.ir فعالیت‌های ما را در این طرح دنبال کنید.